حالا چكار كنیم؟ :: فیلمنامه کوتاه طنز

حالا چكار كنیم؟ :: فیلمنامه کوتاه طنز
مرد: خانم صدای اون جارو برقی را كم كن دارم فوتبال می‌بینم.
زن: خوبه والا! غیرتت كجا رفته؟ تو بشینی فوتبال ببینی، اونوقت من كار كنم؟ واقعا كه! مرد هم مردهای قدیم!
مرد: چی؟ مرد هم مردهای قدیم؟! چطور وقتی من می‌گم فلان كار دیگه از سن من و تو گذشته، عصبانی می‌شی و می‌گی "من كه سنی ندارم"! حالا می‌گی "مرد هم مردهای قدیم" ؟!!
بقیه داستان در ادامه
منبع: وبلاگ شوخ وشنگ


زن: بیا! اینم جای كمك كردنته. بشین هی توی حرف‌های من نكته در بیار و سر بحث رو باز كن. هی توی شله زرد دنبال گوشت بگرد.
مرد: اولا كه گوشت نه و تخم مرغ! امروزه روز دیگه تو شله زرد باید دنبال تخم مرغ گشت نه گوشت!
زن: ئه! خوب شد گفتی تخم مرغ، الان چند روزه می‌خوام بگم تخم مرغ بخری هی یادم می‌ره. پاشو برو یه كیلو تخم مرغ بخر بیار هیچی نداریم برای شام بخوریم
مرد: چه خبره خانم؟ مگه من روی گنج نشسته‌ام؟! یك كیلو!!!
زن: به من ربطی نداره. هیچی تو یخچال نداریم. خودت می‌دونی و شكم بچه‌ها.
مرد: اگه گذاشتی من این فوتبال رو ببینم. برم یه كیلو تخم مرغ بخرم، دست از سرم بر می‌داری؟
زن: هان؟ چی؟ صداتو نمی‌شنوم!
مرد: خب خاموش كن اون جارو برقی را تا بشنوی!
زن: چی می‌گی؟ نمی شنوم.
مرد: هیچی! من رفتم تخم مرغ بخرم.
زن: نون و ماست هم بخر.
مرد: ئه! چی شد؟ شنیدی!
زن: چی؟

(یك ربع بعد)

مرد: سلام
زن: سلام؛ پس كو تخم مرغ‌ها؟!
مرد: هان؟
زن: هان چیه؟ می‌گم كو تخم مرغ‌ها؟!
مرد: هاااان! تخم مرغ‌ها! چیزه. چی می‌گن؛ آهان! شكست!
زن: شكست؟ یعنی چی شكست؟ مگه بچه دو ساله‌ای كه زدی شكستی؟
مرد: نه خانم. نمی‌دونی كه چی شد؟
زن: چی شد؟
مرد: همین دیگه! وقتی من می‌خوام اخبار ببینم و تو نمی‌ذاری و می‌خوای سریال ببینی، همین می‌شه دیگه!
زن: چه ربطی داره؟ من سریال نبینم، تخم مرغها نمی‌شكنن؟! وا!
مرد: نخیر خانم! رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران گفته كه هفته‌ای یک یا دو زلزله خفیف در تهران رخ می‌دهد. گاهی در ماه سه تا چهار زلزله خفیف رخ می‌دهد.
زن: واقعاً؟ راست گفته؟!
مرد: بله خانم! فكر كردی مسئولین به من و تو دروغ می‌گن؟ دیگه این حرف را جایی نزنی‌ها! ممكنه سنگ بشیم.
زن: باشه. خب حالا چكار كنیم؟
مرد: نمیدونم. باید مواظب خودمون باشیم كه نمی‌ریم.
زن: من كه زلزله را نمی‌گم؛ شام را می‌گم!
مرد: آهان. نمی‌ذاری كه بگم. از بس هی تو حرفم می‌پری یادم میره چی می‌خواستم بگم.
زن: خب باشه! بگو.
مرد: هیچی دیگه. من تخم مرغ‌ها را خریدم، داشتم می‌اومدم، توی راه پله بودم كه یهو زلزله اومد . تخم مرغ‌ها از دستم افتاد و شكست و ریخت رو زمین.
زن: واقعا؟ راست می‌گی؟!
مرد: ای بابا! خانم تو هم به همه شك داری‌ها! شاید مسئولین به آدم دروغ بگن ولی شوهر آدم كه به آدم دروغ نمی‌گه!
زن: حالا چكار كنیم؟
مرد: نمی‌دونم والا. یه چیز دیگه می‌خوریم.
زن: من كه شام را نمی‌گم. زلزله را می‌گم!



:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: زلزله , زلزله تهران , تخم مرغ , سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : mounji
تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

[Comment_Gavator]
عسل نظری در تاریخ : 1394/6/9/mounji - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
فرحناز در تاریخ : 1394/1/25/mounji - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
زهرا در تاریخ : 1393/3/25/mounji - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
حمید رضا در تاریخ : 1392/12/2/mounji - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
صلاح زارعی در تاریخ : 1392/11/18/mounji - - گفته است :
[Comment_Content]


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: